بانوي روشندلي كه با تار و پود ايمان و اميد قاليبافي ميكند
قاليشويي مجيديه
بانوي روشندل قمي كه در مسابقات ملي قاليبافي و مرواريد بافي رتبه دوم را كسب كرده است، ميگويد: اگر كسي خدا را شناخت و به آخرت ايمان داشت هرگز نااميد نخواهد شد. هر چند مشكلات وجود دارد اما من براي تحمل و رفع آنها، با ائمه اطهار(ع) و امام زمان(عج) صحبت ميكنم و قرآن و دعا ميخوانم، تا دلم آرام شود.
بانوي روشندلي كه با تار و پود ايمان و اميد قاليبافي ميكند
خبرگزاري فارس از قم_ اعظم رباني: در جامعه اسلامي ما هستند افرادي كه نه با چشمان ظاهري، بلكه با چشمِ دل، دنيا و زيباييهاي آن را بسيار زلالتر و بهتر از افراد عادي جامعه ميبينند. افرادي كه وسعت دلشان به اندازه درياست و آسمانِ آبي قلبشان با روشنايي و گرمايِ خورشيد گِره خورده تا جوانه مهرباني را معنا كنند و بذر اميد را در دل آحاد جامعه بكارند.
روشندلاني كه اگرچه از نعمت بينايي (بنا بر تقدير الهي) محرومند، اما خداوند نعمتي فراتر از بينايي به آنان عطا فرموده و آن چيزي نيست جز زبان. آري زبان، زباني كه به شكران نعمات الهي باز ميشود و در مقابل ناشُكريها، بسته! مگر نه اين است كه پيامبر خوبيها، معيار بينايي را داشتن بصيرت باطني دانست و فرمود: "لَيْسَ الاْعْمي مَنْ يَعْمي بَصَرُهُ إنَّمَا الاْعْمي مَنْ تَعْمي بَصيرَتُهُ"، يعني نابينا كسي نيست كه چشمش بينايي نداشته باشد؛ بلكه كور واقعي كسي است كه بصيرت و بينش باطني خود را از دست داده باشد.
سوژه امروز خبرگزاري فارس، بانويي است كه نداشتن بيناييِ ظاهري در ابتداي مسير تاريك زندگي، او را متوقف نساخت؛ بلكه سرعتي فزونتر نسبت به اطرافيان به او داد تا اينگونه با تقديرات زندگياش، روبرو گردد. در اين فرصت گفتوگوي خبرگزاري فارس با اين بانوي قمي، را ميخوانيد:
*سلام عليكم. لطفا خودتان را معرفي كنيد.
با سلام من "فاطمه وليمحمد" هستم متولد ۲۷ اسفند ماه ۱۳۶۰، فرزند اول خانواده و بعد از من، سه برادر و يك خواهر به جمع خانواده ما اضافه شدند كه الحمدلله همه تحصيلكرده هستند. پدرم شغل خياطي داشت و با نان حلالي كه به خانه ميآورد، زندگي خوب و خوشي را ما فراهم كرده بود، تا اينكه در اثر مشكلاتي كه پيش آمد، چشمانم را از دست دادم و الان حدود ۳۰ سال است كه از نعمت بيناييِ چشم، محروم هستم.
در حال حاضر مدرك ديپلم دارم و از آنجايي كه سَرَم براي اعمال جراحي، چند بار باز شد، موقع تحصيل سال سوم، فشار زيادي به من وارد شد تا اينكه به توصيه دكتر، تحصيل را ادامه ندادم.
*چطور شد كه شما بيناييتان را از دست داديد؟
من در سن يازده سالگي، در اثر تومور مغزي، عصبهاي چشمانم از مغز قطع شد و بينايي را براي هميشه از دست دادم؛ چندين بار عمل انجام دادم وحدود يكصد روز روي تخت بيمارستان بستري بودم، و ديگر هيچ وقت دنيا را با چشمان سر نديدم.
*شنيدهايم كه هم اهل ورزش هستيد و هم در رشتههاي هنريِ مختلف، رتبه آوردهايد. لطفا در اينباره، كمي توضيح دهيد.
بله درست است. در رشتههاي "مروايدبافي"، "قاليبافي"، "گليمبافي"، "گبهبافي"، "گلهاي كريستالي"، "گلهاي ژلهاي" كار كردهام و دو رتبه كشوري و چهار رتبه استاني دارم.
در رشتههاي "قاليبافي" و "مرواريدبافي" رتبه دوم كشوري را كسب نمودهام. در ورزش هم با توجه به علاقه زيادم به رشتههاي شنا، گلبال (فوتبال نابينايان) و شطرنج، در اين رشتهها فعاليت دارم و البته رتبه پنجم كشوري را هم در رشته شطرنج كسب كردهام.
همچنين مقالهاي هم به مناسبت روز معلم نوشتم كه در مسابقات آموزش و پرورش قم، نفر اول شدم.
*با توجه به ناملايمات و مشكلاتي كه كه به واسطه نديدنِ زيباييهاي دنيا براي شما به وجود آمده، تا حالا شده كه از زندگي ناميد شويد؟
گفتيد نااميدي!؟ اصلاََ وابداََ، به هيچ عنوان من هيچ وقت نااميد نشدم.
*وقتي متوجه شديد كه قدرت بينايي خود را از دست داديد، مهمترين نگراني شما چه بود؟
من وقتي كه در بيمارستان بستري بودم، دقيقا يازده ساله بودم، دائم با خودم فكر ميكردم و بيشترين نگراني من اين بود كه چه كار كنم تا پدر و مادرم، كمتر غصه بخورند كه دخترِ يازده سالهشان، ديگر نميتواند ببيند. با خودم نقشه ميكشيدم كه خصوصا با پدرم چطور مواجه بشوم و با خودم ميگفتم: خدايا خودت كمك كن كه بتوانم طوري رفتاركنم كه والدينم غصه نخورند، بيشترين اضطراب و نگرانيام، همين بود.
*چگونه توانستيد با دنياي تاريكِ بدون چشم، كنار بيائيد و خودتان را عادت دهيد؟
در دنياي كودكانه خودم ميگفتم: وقتي از بيمارستان مرخص شدم، به خواهرم ميگويم درسها را برايم ضبط كن تا به صوت نوار گوش كنم و مطالب را حفظ شوم و بتوانم در امتحان شركت كنم تا مبادا مادرم تصور كند كه من بخاطر نداشتنِ چشم، ديگر نميتوانم درس بخوانم.
*شما گفتيد به پدر، علاقه و حساسيت خاصي داشتيد و اصلا نميخواستيد كه وضعيت شما ايشان را ناراحت كند، لطفا كمي بيشتر در اين زمينه صحبت كنيد.
پدرم جمعهها و روزهاي تعطيل كه به بيمارستان براي ملاقات ميآمد، با لحني نگران و ناراحت از من ميپرسيد: باباجان! راستش را بگو من را نميبيني؟ اطرافيانت را نميبيني؟ غصه نميخوري؟ يادم هست كه ميگفتم: باباجانم! مگر خدا خودش چشمها را به من نداده بود؟ خُب حالا از من گرفته؛ من كه خودم چشمانم را درست نكرده بودم، اگر ناراحت شوم، خدا هم ناراحت ميشود.
از بس پدر براي من زحمت كشيد و من را براي مداوا به مطبهاي پزشكانِ مختلف و متعدد برد كه خجالت ميكشيدم حتي دردهايم را به او بگويم اما در عين حال، من شب و روز، شكر و ثناي خدا را به جا ميآورم.
*با شنيدن دردها و رنجهايي كه شما در زندگي با آن روبرو بوديد و تحمل كرديد، واقعا ناراحت شدم و غصه خوردم
نه! نه! اصلا جاي ناراحتي نيست. دنيا محل گذر هست.
گر نباشد چشم بينا، عيب نيست
گر نباشد چشم دل، بايد گريست
خيليها چشم دارند، سلامتي دارند ولي شكرگذار و قدردان نعمات الهي نيستند و پشتكار و همّت ندارند.
من در روزهاي بيماري، دردهايي كشيدم كه حتي يادآوريِ آنها هم برايم سخت و دشوار است، سردردها و سرگيجههاي وحشتناكي كه داشتم اما خدا را شكر ميكنم كه اگر بيناييام رفت، دردهايم هم رفت...
*شما در خلوت خود چطور با خداي خود نجوا ميكنيد؟
ما همه در اين دنيا مسافريم و مقصد نهايي همه آخرت است، اگر كسي خدا را شناخت و به آخرت ايمان داشت، هرگز نااميد نخواهد شد. من وقتي مشكلي برايم پيش ميآيد، با ائمه اطهار (ع)، صحبت ميكنم، قرآن و دعا ميخوانم، حديث كسا ميخوانم و با امام زمان (عج)، صحبت ميكنم تا اينكه دلم آرام شود.
*شما تا به حال، ناشُكري هم كرديد كه به خدا بگوئيد: خدايا چرا من؟ چرا چشمان من؟
خدا شاهد است كه اصلا، به هيچ عنوان فكر ناشُكري هم نكردم؛ استغفرالله، خدا خودش داده، خودش هم گرفته، پس در جايي كه خدا تصميمي براي من گرفته، ناشُكري گناه بزرگيست، ما حتي اگر در اين دنيا دردي هم ميكشيم، حق نداريم ناشُكري كنيم.
*اين ديدگاه شما، برگرفته از يك اعتقاد بسيار قوي به خدا و تقدير الهي است، چطور به اين باور رسيديد؟
روشن است كه تمام نعمتهاي اطراف ما، از ناحيه خداست و او آنها را به ما داده، كدامش را خودمان به دست آورديم؟ دستها، پاها، خوراكيها، ميوهها، همه و همه و هرچه كه داريم، از سوي خداست و هيچ كدامش را خودمان به دست نياورديم، ما هيچ از خود نداريم و بايد خدا را بخاطر همه نعمتها، هزارهزار مرتبه، شكر كنيم؛ حتي اگر مشكلي در زندگي داريم، نقص بدني يا معلوليتي داريم، اگر وضع مالي بدي داريم و موارد اينچنيني، هيچ وقت نبايد ناشُكري كنيم و مرتب بايد بگوئيم: خدايا شُكرت، الحمدلله رب العالمين..
*درخصوص معضلاتي كه براي روشندلان و معلولين وجود دارد، بگوئيد و اينكه از مسئولين اين امر، چه درخواستي داريد؟
چقدر خوب بود افرادي كه هنري دارند و ميتوانند آن را به جامعه ارائه كنند، برايشان ضمن فراهم كردن زمينه آموزش و تدريس، اشتغالزايي هم ميشد. درخواست و انتظارم از مسئولين اين است كه قلباََ دوست دارم مكاني آماده شود تا هنرهايم را به بچهها آموزش دهم. همچنين داشتن شغل و درآمد و بهسازيِ شهري براي رفت و آمد معلولين و روشندلان در جامعه از ديگر موضوعاتي است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
*شما در حقيقت با اين مشكلات و محدوديتها، در قلّه اميد به خدا هستيد، چه توصيهاي به ساير معلولين و روشندلان عزيز جامعه داريد؟
*به نظر من عشق، پشتكار و اميد به خدا اگر در همه كارها باشد، هيچ محدوديت و معلوليتي نميتواند مانع رسيدن انسان به قلّههاي موفقيت شود؛ زيرا از قديم گفتهاند:
در نوميدي بسي اميد است
پايان شب سيه، سپيد است
اگر كسي نااميد باشد، به جايي نميرسد. خاطرم هست زماني كه كلاس گليمبافي ميرفتم، خانمي بود كه تنها ۳درصد نابينا بود و ۹۷درصد توان بينايي داشت. دائما با حرص و ناراحتي ميگفت: خدايا چرا اين سه درصد بينايي را از من گرفتي؟ و خلاصه مدام ناشُكري ميكرد. به او گفتم: خانم! اين حرفها را نزن، خداوند اين همه نعمت بيپايان به شما داده است؛ اما متاسفانه اين صحبتها تاثيري نداشت. اين خانم تسليم مشكل شد و در حال حاضر افسرده، گوشهگير و خانهنشين شده و با كسي هم رفت و آمد نميكند.
* شما كه هنرمند هستيد و توليد صنايع دستي داريد، آيا در نمايشگاهي هم محصولات خود را عرضه كردهايد؟
بله. من در نمايشگاههاي مختلفي كه در سطح كشور برگزار ميشود، شركت نمودهام. 11 روز در كرمانشاه، هشت روز در زنجان، هفت روز در كيش، هفت روز در كاخ سعد آباد تهران، هفت روز در محلات در نمايشگاهها حضور داشتم و بدون حضور خانواده، خودم از پس مشكلات برآمدم و در اين مسير، فقط و فقط، اميدم به خدا بوده و است.
*دنياي شما چه رنگيست؟ در زندگي به چه كسي حسرت ميخوريد؟ و در نهايت، آرزوي شما چيست؟
دنياي من سياه، سفيد و آبيست. خوشا به سعادت حاج قاسم سليماني، من واقعا در زندگي، فقط به حاج قاسم حسرت ميخورم. آرزويم اين است كه تا پايان عُمرم، يك بار ديگر، صورت پدر و مادر عزيزم را ببينم.
*از اينكه تحمل كرديد و تا پايان مصاحبه با ما همراه بوديد، واقعا تشكر ميكنيم. اميدواريم كه خداي مهربان، روزهاي خوب و خوشي را براي شما و خانواده محترمتان، رقم بزند.
خواهش ميكنم. من هم از اينكه زمينهاي فراهم شد تا با شما درد و دل كنم، خدا را سپاسگزارم.
پخش لوازم پرده
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: